سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

پایان پنج ماهگی به همراه عکس های قشنگ

سلام سارا جون من..... از این روزهابگم بهت...که چقدرشیرین وناز شدی وکمترگریه میکنی ولی کمی اخمو شدی وزود قهرمیکنی ....وقتی مثلاحوصله کسی رودوست نداشته باشی جیغ میکشی یعنی ساکتتتتتتتتتت.اگر دوست نداشته باشی کسی بهت دست بزنه بازهم جیغ میکشی یعنی دستم نزنننننننننن.خلاصه خیلی با این کارهات بانمک ترمیشی ومن وبابابزرگ کلی میخندیم . راستی یادگرفتی سرت بخارونی...چون چندروزی میشه سروصورتت ودورگردنت وزیربغلت کمی گرمی کرده وپرازدونه های ریزشده وخارش میدن توهم میخارونی ودست منومیگیری میبری جای سرت ومیخارونی... گاهی اوقات باخودت ادای گریه درمیاری مثل چندشب پیش رفتیم خونه خان دایی رضاتوراه داخل ماشین سرت بردی بالا وآسمون نگاه کردی وبا...
23 دی 1391

عکسهای مابین سه تا چهار ماهگی

ن عکس بالا مال روز عید قربان ودومین لباس عیدی ات ساراجون واولین لباس یلوچی ات اولین بار که تشک بازی خوابوندمت وخوشت اومد اولین بار که علاقه به آویزموزیکالت پیداکردی وبابای آورد بالا سرت تو هم کلی کیف کردی اولین بار که یادگرفتی دستت بکنی دهنت وتا الان این کار میکنی اولین جغجغه که باهم رفتیم خریدیم(من وتو وبابایی)امابابایی ندیدش وروش راه ورفت وشکستش اینم تو دایی جون کله به کله هم اولین هدبندت توبغل پسردایی متین بازهم هست بیا........ادمه مطلب فراموش نشود این عکسهای قبل از یک حموم قشنگ اما پرازجیغ ودادخانومی در چهارماهگی   ای سکوت جال بعد ازحمام   سارا در ...
19 دی 1391

بدون عنوان

به نام خدا سلام...... ای وای سارا بزار بی مقدمه شروع کنم برات...آخه مامانی الان فصل امتحانات منه اما تو دوباره سرماخوردی وهمش دوست داری درایام تعطیلی دانشگاه که خداروشکر همزمان باامتحانات بچه های مدرسه وما معلم ها بعد مراقبت جیم میشیم افتاد باهم همش توبغل من باشی...البته حق داری چون توی این مدت اینقدرمنوندیدی که الان دوست داری همش باهم باشیم...وصدهزار مرتبه باید از مامانی فاطمه تشکرکنم که نبود منو برات جبران میکنه وتا  من بیام کلی بهت رسیده. ..خدا حفظش کنه مامان مهربونمو...خوب سارا جون الان در آستانه پایان پنج ماهگیت هستی ومثل همیشه دوربین موبایل من مشکل داره تاعکسهات بزارم...اما بعد امتحانات قل میدم درستش کنم... ...
18 دی 1391

باز هم مینویسم برات نفسم

سلام... سارا جون من دیگه بزرگ شدی برای خودت وهزارتا چیز بلدی الان..یادگرفتی تا میتونی داد بزنی ودستهای قشنگت را نگاه کنی ولمس کنی که دست ویا هرعضو دیگه ای اطبدنت داشته باشی...ازهمه مهمتر یاد گرفتی هر کس که دوست داره به هام هام کردن صدا کنی...بلند میخندی...خلاصه عاشق آ بازی هستی ولی از کف صابون وشامپو بدت میاد...نمیزاری قطره بکنم تو چشمای قشنگت بخاطر بسته شدن لوله اشک چشم سمت راستت....راستی الان اگر بیای بغل من با هیچکس دیگه نمیری وضایع اشان میکنی...البته خوب کاری میکنی...ودیگه بگم عاشق خوردن دستهات هستی واگر بابایی صورتش بیاره نزدیک دوست داری بپری دماغش بمکی که اصلا از این کارت خوشم نمایاد البته روی همه اجسام همین کار ومیکنی...عروسک...
4 دی 1391
1